بعد از امتحان یه کمی حالم خوب نبود، آهنگ گوش کردم، با منصوره حرف زدم و یه کم دور و اطرافِ دانشکده قدم زدم.
رفتم سالن مطالعه ی دانشکده و نصف امتحانِ فردام رو خوندم.
خواستم برگردم خوابگاه و چون ساعت از 6 گذشته بود، اتوبوس نبود.
هرچقدر منتظر وَن موندم نیومد و پیاده برگشتم خوابگاه. سر راه رفتم از اون ویفر لیمویی ها بخرم که نداشتن، از دو روز پیش هرجا میرم که بخرم تموم کردن!
بعد از امتحان فردا میرم از شیرین عسل میخرم، اونجا دیگه باید داشته باشن.
شام خوردم و وسایلمو جمع کردم و رفتم سالن مطالعه ی پایین که امروز افتتاحش کردن، هنوز چندساعت هم از افتتاحش نگذشته بود و پر بود.
یه جا کنارِ پریز پیدا کردم و لپ تاپمو زدم شارژ و نشستم به درس خوندن.
اینقدر همه جا ساکت و خوب بود که اصلا نفهمیدم سه ساعت چجوری گذشت.
امتحان فردامو کامل خوندم و نتیجه گیریِ تحقیقم هم که مونده بود رو نوشتم.
پوشه ی روش تدریس ریاضیم رو هم کامل کردم و فردا میبرم که تحویل بدم.
دیگه تقریبا همه ی کارهامو انجام دادم.
امشب راضی اومده خوابگاه.
گفت برام بهار دلنشین رو بزن، براش بهاردلنشین و چندتا آهنگ دیگه رو زدم.
میخوام بخوابم کم کم، ولی خب کو خواب؟
درباره این سایت